پایاپایا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره

تنها دلیل بودنم

روزانه

پسر قشنگ مامان توی هفته ای که گذشت کلی پیشرفت کرده دیگه غلت زدنش حسابی حرفه ای شده،تقریبا بدون کمک میشینه و برای سینه خیز رفتن سخت در تلاشه.همچنان بسیار خوشرو و خوش خنده است و با لبخندهاش از همه دلبری میکنه.تمام روزهای من با پایا و فکر پایا پر شده حتی شبها هم فقط خواب پایا رو می بینم.هنوز باورم نمیشه که مادر شدم چه برسه به اینکه نزدیک هشت ماه گذشته.وقتی به صورت قشنگ و معصومش نگاه میکنم با خودم میگم یعنی این فرشته واقعا بچه منه؟ بعد احساس ترس میکنم که واقعا من لیاقت این نعمت عزیز رو دارم؟یعنی میتونم کاری کنم که به خودش و من افتخار بکنه؟ خدایا ممنونم خدایا به خاطر پسرم و همسرم ممنونم.خدایا لذت این روزها رو برای ما بیشترکن خدایا خودت نگهدا...
23 بهمن 1390

تاریخچه

من و مهربون ترین مرد دنیا سال 82بعد از 3 سال آشنایی و کلی سختی ازدواج کردیم سال 84 با همدیگه زیر یک سقف رفتیم و سال 90 پسر قشنگمون اومد و ما رو خوشبخت ترین و عاشق ترین پدر و مادر دنیا کرد.پسرم پایا روز هشتم تیر ماه ساعت 36/7 صبح در بیمارستان عرفان توسط خانم دکتر خوب و مهربون صفارزاده به دنیا اومد و تابستون رو سبزتر و قشنگتر کرد.الان هفت ماه از اون روز میگذره پسرم مردی شده برای خودش و هر روز من و باباش رو عاشق تر از روز قبل میکنه.میخوام از این به بعد روزانه های پسرم رو اینجا بنویسم تا خودم و خودش یادمون نره که چه عشقی میکردیم با هم این روزا. ...
12 بهمن 1390

سرآغاز

سلام پسر قشنگم امروز توی اداره هوس کردم که همزمان با پایان هفت ماهگیت برات وبلاگ درست کنم تا خاطراتت برای خودت و من ثبت بشه .قربونت برم عزیز دلم .زود با عکسات میام
10 بهمن 1390
1